فیلم مردی با نقاب آهنین
به گزارش وبلاگ همصحبت، فیلم مردی با نقاب آهنین ساخته سال 1998 است، کارگردان آن رندال والاس است و فهرستی از بازیگران مشهور مثل لئوناردو دی کاپریو، جرمی آیرونز، ژرار دپاردیو، گابریل برن، جان مالکوویچ دارد.

این برداشت آزاد از سه تفنگدار شاید بیش از هر اقتباس سینمایی دیگری از رمان های تاریخی الکساندر دوما، در منتقل کردن درون مایه و حال و هوای آثار او پیروز بوده است. فیلم به اندازه داستان های دوما رمانتیک و سرگرم نماینده است و به تاریخ تنها به عنوان محملی برای خلق جزئیاتی جذاب و سرگرم نماینده نگاه می نماید. حقایقی تاریخی چون فقر مردم پاریس، قیام ژوزئیت ها و حوادث زمینه ساز انقلاب فرانسه تنها در حد اشاره ای گذرا مطرح می شوند و در عوض زمان زیادی روی قصه اصلی، شخصیت ها و رویدادهای مربوط به آن صرف می شود. همین تمرکز فیلم روی حوادث جذاب و تماشایی، کلیت آن را هم چون کتاب های دوما شیرین و پرکشش می سازد.
در فیلم نیز-اگرچه نه به اندازه کتاب های دوما، وقت زیادی صرف درآوردن جزئیات کاخ لویی، لباس ها، آداب و فضای آن دوران می شود. جزئیاتی که کارکرد دراماتیک آنها در طول فیلم و پیوستگی شان با موضوع قصه، به قدری زیاد است که از حد پرحرفی های تاریخی کسل نماینده فراتر رفته و به عاملی برای روانی و یکدستی قصه تبدیل می شوند. به عنوان مثال می توان به صحنه مهمانی ها بالماسکه اشاره نمود که در آن حضور سه تنفگدار با ماسک آهنی در کنار قطع و وصل دائمی موسیقی، پریشانی لویی را آشکار می نماید و در عین حال بدون این که اصرار زیادی در این مورد به خرج دهد، به تشریح نوع این مهمانی ها، لباس ها، پایکوبی، موسیقی و نهایتا روابط درباری ها می پردازد.
شاید مهم ترین امتیاز فیلم آن است که پیروز می شود یکدستی خود را تا خاتمه حفظ کند. نگاه سانتی مانتال و ملودراماتیک دوما که طی آن مرزبندی های معینی میان نیروهای خیر و شر و شخصیت های مثبت و منفی کشیده شده است در تمام طول فیلم رعایت می شود بی آنکه کارگردان اصراری داشته باشد که کار را به برداشت امروزی و نسبی گرایانه و احیانا فمنیستی که مدتی است در هالیوود مرسوم شده برساند. از این جهت فیلم در تعریف کردن قصه خود دچار سکته و مکث نمی شود و تماشاگر را در پذیرفتن قهرمان هایی هرچند تک بعدی دچار تردید نمی نماید. این نکته باعث می شود که فیلم حداقل دربار اول تماشا جذاب بنماید.
با این حال بیش تر جذابیت فیلم مدیون بازیگران قدرتمند آن است. دی کاپریو به خوبی از پس تمایزگذاری میان دو برادر دوقلو با دو شخصیت متفاوت، برمی آید. او به خصوص در نقش لویی بازی قدرتمندی را ارائه می دهد.
جرمی آیرونز با حرکات آرام و صورت سرد همیشگی اش چیزی را به آنچه قبلا بر پرده آورده اضافه نمی نماید.
ژرار دپاردیو در نقش پارتوس خوشگذران و پرشور، بیش تر خصوصیات شخصی خود را به نقش می دهد و پیروز می شود که حس شوخ طبعی خود را تا خاتمه کار حفظ کند.
اما گابریل برن در نقش تارتانیان که پیچیده ترین شخصیت فیلم هم هست بازی ای عالی را به نمایش می گذارد. نگاه او هنگامی که بر خلاف میل خود از شاه حمایت می نماید، طمأنینه و مکث هایش بر روی کلمات، و لحظاتی که در آن عشق ملکه، راز پدر بودن و حمایت بیمارگونه اش از شاه-فرزند واقعی اش-را هم زمان بر پرده می آورد، از او شخصیتی زنده و ملموس می سازد به طوری که خاتمه قربانی شدن او را به خاطر فیلیپ-فرزندی که تا آن لحظه از وجودش بی اطلاع بوده و به نظر می رسد بیش تر به پسری که او می خواسته داشته باشد نزدیک است- بامعنا جلوه می دهد.
اما بازیگر قدرتمندی چون جان مالکوویچ آشکارا معلوم است که نقش خود را خیلی جدی نگرفته است. احساسات گرایی شخصیت آتوس خیلی با روحیه طنزآمیز و حالت بدبینانه او هماهنگ نیست، تنهایی او پس از مرگ پسرش به جای آن که به خود ویرانگری آشنای او منجر شود، تعهد او نسبت به فیلیپ را به همراه می آورد که برای بازیگری چون مالکوویچ غریب به نظر می رسد. با این حال او در صحنه های طنزآمیز آموختن آداب درباری به فیلیپ گه گاه به جذابیت قبلی بازیگریش می رسد هرچند که این لحظات کوتاه و گذرا هستند.
فیلم برای درنغلتیدن در ملودرام کوشش زیادی نمی نماید. درواقع برخی جاها-از جمله در جایی که فیلیپ چون یک قدیس نجات بخش جلوه گر می شود و شعار همه برای یکی، یکی برای همه را شکوهی قهرمانانه می بخشد-بر آن تأکید نیز دارد. کارگردانی مشتمل است بر نماهایی که بر اشرافیت و شکوه قصر لویی تأکید می نمایند. در صحنه ای که او توسط فواره ها کریستین را به دام می اندازد و همچنین فضای اتاق خواب مجلل و لباس های گران قیمت او نیز به این اشرافیت تکیه دارند. بقیه نماها به طور متحرک پرسوناژها را تعقیب می نمایند و با حفظ ریتمی یکدست پیروز می شوند که تماشاگر را در یک قصه جالب تاریخی درگیر نمایند. نکته جالب فیلم دیالوگ های شعرگونه و ریتمیک آن است که به زیبایی با سبک کارگردانی و بازیگری ترکیب می شود و نمونه ای دیگر از سبک کمال یافته و فنی هالیوود امروز را به نمایش می گذارد.
شخصیت کریستین هم از نظر بازیگر و هم در خود فیلم نامه عظیم ترین نقطه ظعف فیلم اوست. او تا حد زیادی در سطح باقی می ماند. رابطه عاشقانه میان او و لویی تا پایان سردرگم و شرح داده نشده باقی می ماند. کریستین نه از ابتدا خیال عشق لویی را دارد-چون عاشق رائول است-و نه بعداد به چنین چیزی می رسد- چون ناگهان بدون دلیل خودکشی می نماید-در جایی به آسانی رائول را کنار می گذارد و با لویی می ماند و در جایی دیگر از وضع خود پشیمان و ناراضی به نظر می رسد. به هرحال خودکشی او آن هم در شرایطی که هیچ دلیلی برای آن وجود ندارد نامعقول ترین حادثه فیلم است و معلوم است که تنها به هدف خلاص شدن فیلم از شخصیتی که هیچ کاری نمی شد با او کرد، انجام گرفته است.
مردی با نقاب آهنین فیلمی تماشایی و دلچسب است. با شخصیت های دوست داشتنی و حوادثی جذاب که اهمیت دراماتیک این آدم ها و حوادث در پیشبرد قصه، جای عوامل سطحی و کم معنایی چون خشونت و جنسیت را گرفته است. شاید همین نکته کافی باشد که فیلم را برای هر علاقه مندی دیدنی و جذاب کند. با این حال اگر کمی سخت گیرتر باشیم فقر نگاه شخصی کارگردان و نداشتن نکات برجسته و خاص، نقطه ضعفی است که به سرعت به چشم می خورد.
در واقع خالقان اصلی این فیلم الکساندر دوما و در مرحله بعد بازیگران آن هستند و رندان والاس جز تعریف کردن قصه ای که اجزای آن از قبل معین شده اند کاری انجام نداده است. در تماشای اول بار، مردی با نقاب آهنین می تواند هر تماشاگری را مجذوب و علاقه مند کند اما در دیدارهای بعدی چیزی ندارد که تماشاگر پی گیر را راضی کند.
منبع: شماره 16 نشریه نقد سینما
منبع: یک پزشک